طبيعت انسان را به بازگشتي كوتاه به گذشته و فراموش كردن دعوت ميكند و تو مثل حيواني كه زير خاك زندگي ميكند زير نقاب سرشت خود پنهان ميشوي. وقتي تكيهگاه انسان مناسب نباشد با هر شرايط نامناسب به پايين سقوط ميكند. انسان هر جا كه باشد بيدار شدن برايش دشوار است. دنيا پر از آدم است اما زمان قحطي يا قتل عام، آن لحظه كه پاي مرگ و زندگي به ميان ميآيد، هر دو مثل هم انسانها را درو ميكنند. دنيا به متعلقات خود نيازي ندارد. هر لحظه هزاران نفر در اين دنيا ميميرند و به هيچ جاي دنيا هم بر نميخورد. بايد آنچه را براي بقا لازم است را بدانيم. زنده ماندن نوعي پيروزي است. باران هميشه محتاطانه عمل ميكند و راه و روشش را به هيچكس نشان نميدهد. انگار هر يك از ما انسانها در زندگيمان ده چهره داريم كه يكي يكي آنها را ميپوشيم. اگر انساني هزاران روز عمر داشته باشد شايد تنها صد روز آن را به طور واضح به خاطر بياورد. هيچ كارش هم نميشود كرد. هر كس اندوختهاي از روزهاي خود را به همراه دارد و مثل ميخوارگان فراموشكار آنها را از ياد ميبرد. به نظر من عشق تاريخ را به سخره ميگيرد.
نويسنده | سباستين بري |
قطع | رقعي |
مترجم | ليلا قنواتيزاده |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 296 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 1.3 * 21.5 |
وزن | 336 |
سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است