براي يك پسربچه خيلي عجيب است كه در قطاري ميان كوه‌هاي آلپ ، وسط كولاك، داخل 1 حمام، با شش شير كه همه دلشان براي وطن تنگ شده و با 1 جانور عظيم‌الجثه دندان خنجري گير بيفتد. از آن عجيب‌تر اينكه اين پسر بداند كه پشت در، پادشاه بلغاري مهرباني به نام بوريس نشسته كه محافظ ارشدي به نام ادوارد دارد كه از هر چيزي اتفاق مي‌افتد يا شايد هم از چيزهاي ديگري كه اتفاق نيفتاده، با خبر است.