يك روز صبح با مادربزرگم در جنگل قدم ميزديم. روز بسيار زيبا و آرامشبخشي بود. من فقط چهار سالم بود و خيلي كوچك بودم. ناگهان چيز عجيبي ديدم؛ خط صافي روي جاده. با كنجكاوي به سمتش رفتم. ميخواستم لمسش كنم. اما مادربزرگم فرياد بلندي كشيد. شكلش در ذهنم حك شده؛ يك مار خيلي بزرگ بود.
در آن لحظه از زندگيام با مفهوم ترس آشنا شدم، هر چند درست نميفهميدم بايد از چه بترسم. در واقع، صداي فرياد مادربزرگم بود كه مرا ترساند. مار هم با سرعت خزيد و رفت.
اين كه ترس چگونه در وجود آدم ريشه پيدا ميكند، واقعا جالب است؛ با كمك پدر و مادر و اطرافيانمان. آدم اولش چقدر معصوم است. از هيچ چيز خبر ندارد.
نويسنده | ماريا ابرامويچ |
قطع | رقعي |
مترجم | سحر دولتشاهي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 400 |
نوبت چاپ | 7 |
ابعاد | 14.8 * 20.5 * 2.8 |
وزن | 390 |
سال چاپ | 1400 |
هنوز نظري ثبت نشده است