تمام بعدازظهر پشت ميز يايا مينشستيم و گوشتاپز ريش ريش با پاي اسفناج ميخورديم. مزه غذا جوري بود كه انگار مدتها پيش پخته شده بود و و بعد در 1 چمدان خيس و بد بو قرار گرفته بود تا جا بيفتد. غذاهايش را در چاشنيهاي عجيب و لزج ميخواباند و به جاي ديك و قابلمه در كتريهاي سياه جادوگران ميپختشان. وقتي غذا را ميكشيد نسخهاي حماسي از دعاي پيش از غذا را اجرا ميكرد. تركيبي از يوناني و انگليسي دست و پا شكسته همراه با تكان هاي شديد دست كه بيشتر به نفرين شباهت داشت تا دعا.
مادرم بشقابش را ميزد كنار و ميگفت نميخواهد ورد بخونه، بهش بگو بچه ها به محض اينكه سير بشن غيب ميشم.
اغلب از سر ميز بلند ميشد و تا تمام شدن غذايمان در ماشين منتظر ميماند.
يايا ليوان ليموناد زنجيبيلياش را بالا ميآورد و ميگفت: دختره رفت، خوبشد، حالا ميخوريم غذا...
نويسنده | ديويد سداريس |
قطع | رقعي |
مترجم | پيمان خاكسار |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 152 |
نوبت چاپ | 7 |
ابعاد | 14.5 * 1 * 21.5 |
وزن | 175 |
سال چاپ | 1397 |
هنوز نظري ثبت نشده است