پيرمرد خودش را توي آينه جلو برانداز كرد و دستي به چند تار موي آبشانهزده كشيد و با خنده مليحي گفت: من يه پرنده، آرزو دارم سربازم باشي... راننده گفت: من يه خونه سرد و تاريكم، كاشكي تو بياي چراغم باشي! فقط پول برق رو از من نگير. هار هارهار. پسر جوان گفت: شنگولين ها! خوش به حالتون! زنتون رو گرفتين، كار و حقوق هم كه دارين، معلومه كه بايد شنگول باشين. مثل من با ليسانس بيست ميليوني علاف نيستين تو خيابونا كه! پيرمرد گفت: من تنهام، من خيلي تنهام! راننده گفت: من نميدونم شماها چرا فكر ميكنين هر كي زن گرفت و رفت خونه خودش ديگه خوشبخته! بابا، من يكي اگه سه تا توله دورم نبود، الان ول كرده بودم رفته بودم ترانزيت واسه خودم قبرس و اروپا.
| نويسنده | جلال سميعي |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 232 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 14 * 1.4 * 21.2 |
| وزن | 310 |
| سال چاپ | 1394 |
هنوز نظري ثبت نشده است