از پنجره اتاق كارم بخشي از ساختمان شما پيداست. هوا خنكاي باران دارد و كمي مه گرفته است. كوه در دوردستتر در هواي پيش باراني، پوسته تيرهاي آن را پوشانده. هوا در شك ميان باريدن و نباريدن، زمين و زمان را به انتظار خود سرگردان كرده، ميان طراوت و خشكي، ميان آمدن و نيامدن، ميان رسيدن و نرسيدن. حالا ايستادهام در حال و حسي كه هم هست و هم نيست. ميدانم كه نميداند. اما آنچه را كه ميآيد نميدانم چيست. و اين حال و حس ميان رفتن و نرفتن و ميان اينجا و آنجا مثل خوره روح را ميخورد. از پنجره كه دوباره بخشي از ساختمان را ميبينم، به نظرم همه چيز زيبا و دلرباست. زيبايي در فاصله ميان اينجا و آنجا. ميان اكنون و زماني كه رويا است و در پيش. شايد همين فاصله، همين شك، همين بودن ميان اكنون و رويا شيرين است. اگر بررسي كار تمام است و شيريني رويا تلخ ميشود. و گرمي فاصله به سردي ميگرايد و همه چيز رنگ و بوي اكنوني به خود ميگيرد. ديگر رويارويي نخواهد بود. و ميدانم آن هم نميماند و آغازي است بر پايان. باز وسوسه رفتن دوباره روح را ميخورد و قصد سفر ميكني، ميداني نه اينجايي هستي و نه آنجايي. بايد فاصله را حفظ كرد و كوشيد هميشه با تاخير هيچگاه نرسي!
نويسنده | شهره وكيلي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 438 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 2 * 21.5 |
وزن | 502 |
سال چاپ | 1397 |
هنوز نظري ثبت نشده است