هرگز فكر نميكردم اين دهكده را ترك كنم، هيچوقت به فكرم نميرسيد روزي به روسيه برگردم؛ توي قطار فكر ميكردم:« حالا دارم ميروم به سوي آدمبزرگها، شايد چيزي درباره آنها نميدانم، ولي زندگي جديدي برايم آغاز شده است.» تصميم گرفتم شرافتمندانه و با جديت تلاشم را شرع كنم. به اين فكر افتادم كه سركردن با آدمبزرگها شايد آنگونه هم كه فكر ميكردم دشوار و ملالآور نباشد. براي شروع كردن اين زندگي جديد، تصميم گرفتم با همه مودب و روراست باشم، بيشك جز اين، چيز ديگري از من انتظار نخواهند داشت. شايد اينجا هم مرا يك بچه فرض كنند، خب چه اهميتي دارد! همچنين همه مرا يك ابله بيانگارند. از خودم ميپرسم چرا؟ به راستي در گذشته چنان بيمار بودم كه شبيه فردي ابله بودم؛ اما در حال حاضر از چه نظر ابله هستم، چون درك ميكنم مرا اينگونه فرض ميكنند؟ وقتي وارد جايي ميشوم، فكر ميكنم:« مرا ابله ميانگارند، حال آنكه آدم باهوشي هستم،همه چيز سرم ميشود و آنها اين موضوع را درك نميكنند،»
بيشتر وقتها به اين فكر ميافتم...
نويسنده | فئودور داستايوفسكي |
قطع | رقعي |
مترجم | پرويز شهدي |
نوع جلد | گالينگور |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 456 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 15 * 2.5 * 22 |
وزن | 654 |
سال چاپ | 1397 |
هنوز نظري ثبت نشده است