عزيز جون به فكر تفريح و گردش ما هم بود. جمعهها از غلام ميخواست كه با كالسكه ما را به حضرت عبدالعظيم و گاهي منزل عمهها ببرد. از شروع بهار كه هوا بهتر ميشد او از بابا رحمان اجازه ميگرفت ما را همراه غلام و زنش به باغ شخصي خودش كه ارثيه پدرياش در قلهك بود ببرد. آنجا آن قدر به ما خوش ميگذشت كه دلمان نميخواست برگرديم ولي بابا رحمان نميآمد، او ديگر دل و دماغ هيچ چيز را نداشت. باغبان آنجا رمضان و زن و بچههايش از رفتن ما خيلي خوشحال ميشدند و در آن باغ بزرگ و پر درخت دور از شهر از تنهايي در ميآمدند.
نويسنده | منيژه نيكسيمايي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 246 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 1.2 * 21.3 |
وزن | 287 |
سال چاپ | 1396 |
هنوز نظري ثبت نشده است