چه كار بايد ميكردم؟ اصلا چه كار ميتوانستم بكنم؟ مصطفي داشت ميرفت؛ تنهاي تنها. من اما نميخواستم بروم. اصلا اهل رفتن نبودم. نه ميخواستم خودم بروم و نه مصطفي. تازه او را كشف كرده بودم. برنامهها داشتم براي فرداهاي دوستيمان. حالا او داشت ميرفت. او داشت ميشد رفيق نيمهراه. من ميماندم! اصلا اهل رفتن نبودم. ماندن مصطفي، براي من خيلي مهم و باارزشتر بود تا رفتنش. حالا بايد چهطور او را از رفتن منصرف ميكردم؟ بدون شك دست خودش بود. مگر نه اين كه من نخواستم بروم و نرفتم؟! پس اگر او هم از ته دل به خدا التماس ميكرد كه نرود، حتما ميتوانست دل خدا را بهدست بياورد. پس بايد كاري ميكردم كه نگاه و خواست مصطفي عوض شود.بايد با خواست و تمايل او، نظر خدا را هم برميگرداندم!
نويسنده | حميد داودآبادي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 264 |
نوبت چاپ | 13 |
ابعاد | 14.1 * 1.5 * 18.8 |
وزن | 270 |
سال چاپ | 1395 |
هنوز نظري ثبت نشده است