هيس!
ميخواهم به اين فكر كنم كه «چه؟» زيباست.
يكي صداي تو...
ساكت!...
يكي صداي تو زيباست...
و چشمهايت وقتي گوش ميكني.
يكي خوابهايي كه ميبينمت در آن.
ـ ديدم كه خظه باران بود.
وقتي از پياله دستهايت آب نوشيدم.
(و دستهاي من زير دستهاي تو پيالهاي ميشد.
تا «چكههاي از لاي انگشتهايت را» دوباره بنوشد!»
ديگر چه؟!...
هيس!...
ميخواهم به اينكه صداي تو زيباست فكر كنم.
و فكر كه ميكنم اين است كه.
از ابتدا هميشه اغلب.
در فكر من مضرابي از صداي تو ميزد.
«مضرابي از صداي تو» باران بود.
نتهاي از دهان تو بر تشت هم كه ضرب بگيرد ميرقصم.
حالا سماعيام.
ـ اين شطع!ـ
و شعر كه ميآيد، لطفا بگو كه نبايد!
ميخواهم به «آنچههايي كه از فكر كردن به صداي تو ميآيد» نگاه كنم!
| نويسنده | محمد آشور |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 128 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 14.4 * 1 * 20.3 |
| وزن | 150 |
| سال چاپ | 1394 |
هنوز نظري ثبت نشده است