هرچي بود تا زير پل سيدخندان رفتم، اما سراغ تاكسيها نرفتم. در 1 لحظه تصميم گرفتم. چه حسي بود؟ رهايي؟ غرور؟ آينده برق ميزد. ديگر لازم نبود. ديگر لازم نبود آن پرچم هميشه براق را ببينم. و با پرچمهاي كهنه رو به رو دانشكده ادبيات مقايسهشان كنم. ميرفتم دانشگاه. سلانه سلانه شريعتي را قدم زدم به طرف پايين. گفتم تا هرجا حال داشتم. تا خوده انقلاب پياده قدم زدم. نه فقط آن جلسه را نرفتم، كه جلسههاي بعدي را هم نرفتم. نميدانم چرا. علتش هرچي بود، فكر ميكردم ديگر نيازي نيست بروم.
- از متن كتاب -
| نويسنده | محمدمنصور هاشمي |
| قطع | رقعي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 64 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 14.5 * 0.4 * 21 |
| وزن | 75 |
| سال چاپ | 1394 |
هنوز نظري ثبت نشده است