بينهايت خسته بودم. خسته ار مراسم عزا، خسته از روزگار، از آن زمانهايي بود كه خلوتي براي خودم ميخواستم، دلم مي خواست 2 روز از اتاقم بيرون نيام. سحر خواب بود. بابا او را بغل گرفت. وقتي جلو در رسيدم، پرستار مضطرب دم در نشسته بود.قلبم فرو ريخت.
گفت: چرا موبايلتان خاموش است خانم؟ نفهميدم چطور خودم را به اتاق امير رساندم. پرستار پشت سرم دويد و گفت، نگران نشويد خانم اميري، صبر كنيد او به هوش آمده.
وسط هال ميخكوب شدم. به طرفش برگشتم و با حيرت و ترس گفتم: چيگفتي؟ يكبار ديگه بگو؟
پرستار: حقيقتش يك ساعت پيش به هوش آمدند و فقط اسم شمارا صدا ميكنند، يكطور وارد نشويد كه شوكه بشوند!
نويسنده | منصوره ميرزااسماعيلي |
قطع | وزيري |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 512 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 17 * 2.5 * 23.5 |
وزن | 700 |
سال چاپ | 1393 |
هنوز نظري ثبت نشده است