همه همينطور پشتسر هم ناپديد ميشوند. بعضي چيزها يكباره محو مي شود، انگار ناگهان آنها را برچيدهاند. بعضي ديگر به آهستگي در مه كمرنگتر و كمرنگتر ميشود... و تنها چيزي كه باقي ميماند كوير است.
وقتي از بار بيرون آمدم چيزي به طلوع خورشيد نمانده بود و باراني ملايم بر خيابان اصلي آئوياما ميباريد. بيش از حد خسته بودم. قطرات باران بيهيچ صدايي ساختمانهاي بلند را خيس ميكرد، ساختمانهايي كه مثل سنگ قبر كنار هم رديف شده بود. اتومبيلم را در پاركينگ بار گذاشتم و پياده مسير خانه را پيش گرفتم. در ميان راه بر لبه حفاظ كنار خيابان نشستم و كلاغ بزرگي را تماشا كردم كه نشسته بر يك چراغ راهنمايي قارقار ميكرد. ساعت چهار صبح خيابان آشفته و كثيف به نظر ميرسيد. سايهي تباهي و گسيختگي همهجا در كمين نشسته بود و من هم بخشي از آن بودم. مثل سايهيي كه بر ديوار افتاده باشد.
نويسنده | هاروكي موراكامي |
قطع | رقعي |
مترجم | كيوان سلطاني |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 184 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.7 * 0.8 * 21.6 |
وزن | 225 |
سال چاپ | 1393 |
هنوز نظري ثبت نشده است