حس ميكنم صداي كوبشي يكنواخت و بم از دوردستي ناآشنا و بل كه از درون به گوشام ميرسد و جان ميگيرد. يك دسته كلاغ يا پرنده سياه كوچكتر از كلاغ از درختهاي بالاي سرمان پر ميگيرند. سر آخر ماموران عقب ميكشند و همه سوار مهگان پليس ميشوند و ميروند الا يكيشان كه از خط شلوارش ميفهمم سرباز وظيفه است. به دختره ميگويد پشت فرمان بنشيند و خودش در شاگرد را باز ميكند كه هم راه دختر پژو را پاركينگ راهنمايي و رانندگي ببرد اما هنوز دستاش به در است كه زلزله ميشود. احساس ميكنم بدنام تا سينه مقطعي عرضي از دريايي پر موج است. يك آن گيج ميشوم. چيزي تو دلام ريزريز ميشود و به اطراف نگاه ميكنم اما از سر جام تكان نميخورم. باد تندي ميآيد. سرباز هول ميكند. عوض اين كه سوار پژو شود به سرعت وسط خيابان ميرود، بين دو خط خيابان ميايستد و با ترس و لرز به ساختمانهاي بلند دو طرف نگاه ميكند. يك دفعه پژو با در باز از جا كنده ميشود و ميدان را خالي ميكند اما سرباز اصلا متوجه نميشود يا متوجه ميشود اما ذهناش ياري نميدهد كه كاري بكند. زلزله تمام شده است كه من رو بر ميگردانم و طرف خانه ميروم. دم در وقتي كليد به قفل در اصلي مياندازم ديگر نميدانم فردا خواهم رفت يا نه.
نويسنده | ونداد جليلي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 104 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.5 * 0.7 * 21.4 |
وزن | 132 |
سال چاپ | 1392 |
هنوز نظري ثبت نشده است