غروب بود و ستارهها كمكم براي بيرون آمدن بهانه ميگرفتند. پيرمرد پشت پنجره ايستاد و به كوههاي سر به فلك كشيده و پوشيده از درخت چشم دوخت. صداي خنده پسربچه اتاق را پر كرده بود. پيرزن غرق حظ خندهها بيشتر او را ميخنداند تا بيشتر كيف كند. پيرمرد نگاه به آن دو انداخت. تبسمي گونههايش را چال انداخت و دوباره نگاهش را به بيرون دوخت، به طرف جنگل بلوط. هوا رو به تاريكي بود و تا چند لحظه ديگر سوسوي رازگونه جنگل آغاز شد...
نويسنده | رهي معيري |
قطع | رقعي |
نوع جلد | شوميز |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 316 |
نوبت چاپ | 1 |
ابعاد | 14.6 * 1.5 * 21.5 |
وزن | 375 |
سال چاپ | 1391 |
هنوز نظري ثبت نشده است