حكايت مادرم اين گونه است كه روزي مردي را ميبيند كه سوار شتر از محلهمان ميگذرد و مادرم از مرد قيمت شتر را ميپرسد. خبر به گوش پدرم ميرسد و پدرم او را طلاق ميدهد و اين درست زماني اتفاق ميافتد كه من يكماهه بودم. مادرم من را به پدرم ميدهد و خودش پي سرنوشتش را ميگيرد و پدرم نميتوانسته من را نگه بدارد ميسپارد به خالهاش كه بچهدار نميشده و من ميشوم بچهي آنها و بعد از آن هر وقت كه شتر ميبينم ياد مادرم ميافتم. حسنش اين است كه اين روزها كمتر توي كوچه خيابانها شتر ميآورند و براي همين من كمتر ياد مادرم ميافتم.
| نويسنده | حسن فرهنگي |
| قطع | جيبي |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 176 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 10.7 * 0.8 * 14 |
| وزن | 75 |
| سال چاپ | 1387 |
هنوز نظري ثبت نشده است