فيل سفيد كوچك هنگامي كه 2 سال بيشتر نداشت به دام صيادان افتاد و در بازار به مرد ثروتمندي كه باغوحش كاملي داشت فروخته شد. صاحب جديد فيل بيدرنگ آن را به خانهي جديدش در باغوحش روانه كرد و اسمش را نيلسون گذاشت. هنگامي كه صاحب جديد با نيلسون به جاي جديد رسيدند، كارگران مرد ثروتمند، يكي از پاهاي نيلسون را به زنجير بزرگ و محكمي بستند و در انتهاي اين زنجير يك توپ فولادي بزرگ قرار دادند و نيلسون را در جايي دور از باغ رها كردند. نيلسون از اين رفتار بيرحمانه بسيار عصباني شد و تصميم گرفت كه خودش را از اين بند برهاند، ولي هر چه ميكشيد حركت كند، زنجير او را بيشتر فشار ميداد و احساس درد بسياري ميكرد. سرانجام پس از چند بار تلاش و جستجو خسته شد و خوابيد.... روزي بچهي كوچكي با مادرش به اين باخوحش آمده بودند و از مالك پرسيدند: آيا ميتوانيد برايمان شرح دهيد كه چرا اين فيل قدرتمند تلاشي براي كندن اين توپ چوبي و رها كردن خودش از بند نميكند؟ مرد جواب داد: حتما پسرم. شما ميدانيد كه اين فيل بسيار قدرتمند است و هر وقت بخواهد ميتواند خودش را نجات دهد، من هم ميدانم، ولي مهم اين است كه اين فيل مطلب را نميداند و ميزان نيروي درونياش را در نمييابد.
| نويسنده | ابراهيم فقي |
| قطع | رقعي |
| مترجم | آزاد اميني |
| نوع جلد | شوميز |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 144 |
| نوبت چاپ | 1 |
| ابعاد | 14.4 * 0.6 * 21.1 |
| وزن | 150 |
| سال چاپ | 1387 |
هنوز نظري ثبت نشده است