رفتم طرف شلنگ آبي كه گوشه باغچه افتاده بود. شير را باز كردم. خدا رو شكر آب ميآمد. اول دستم را كه بعد از جمع كردن مغز پير مرد مكينه خاكمال كرده بودم شستم. بعد دستم را پر از آب كردم و به طرف دهان بچه بردم. صداي گريهاش آرامتر شد و دهانش را به آب نزديكتر كرد. ولي سريع سرش را برگرداند و گريهاش را از سر گرفت. صورتش را شستم. پستانكي كه با نخ به گردنش آويزان بود را در دهانش گذاشتم. جيغ ميكشيد و سرش را عقب ميبرد. وقتي ديدم با هيچ راهي نميتوانم ساكتش كنم، دوباره بغض به گلويم چنگ انداخت. بيتابيهاي بچه را كه ميديدم و به بيكسي و بيپناهياش فكر ميكردم ميخواست دلم بتركد. ديگر نتوانستم جلوي اشكهايم را بگيرم. رفتم توي همان وانت كه هنوز مشغول تخليه جنازههايش بودند، نشستم. چهره زنهاي كشته شده جولي نظرم آمد. يعني كداميك از آنها مادر اين طفل معصوم بودند؟!
| نويسنده | اعظم حسيني |
| قطع | وزيري |
| نوع جلد | گالينگور |
| زبان | فارسي |
| تعداد صفحات | 812 |
| نوبت چاپ | 159 |
| ابعاد | 17.3 * 4.8 * 24.5 |
| وزن | 1250 |
| سال چاپ | 1400 |
هنوز نظري ثبت نشده است