«ملک پروان. اگر نتوانم خط و خبري از ثَري برايش ببرم ميميرد. و اگر ملک بميرد، اگر دق کند نميدانم من سروکارم به چه روزگاري بيفتد! کمِ کمش اين است که گوروگم ميشوم از اين عالم اگر تو لجن جوي نفله نشوم. پس اگر راهي به گمانت ميرسد کاري بکن. من خيالت را از بابت ذوالقدر راحت کردم. آن يکي ديگرم پيداش ميکنم، پيداش ميکنيم. گفتي اسمش چي بود؟» کريما گفت که مهم نيست؛ «نشد هم نشد!» و چندي گذشت تا بگويد « اين هم زنده بوديِ ماست. به يکديگر ميرسيم و از کنار هم ميگذريم. يادي - چيزي از خودمان در ديگري باقي ميگذاريم يا باقي نميگذاريم؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانهي هم در پاشنهي پاي ديگري گم ميشويم؛ چه اهميتي دارد! مرحب جنم خوبي بود، خيلي فکرياش ميشوم. نگرانم حيف شده باشد با آن بيباکياي که داشت.»
نويسنده | محمود دولتآبادي |
قطع | رقعي |
نوع جلد | گالينگور |
زبان | فارسي |
تعداد صفحات | 132 |
نوبت چاپ | 3 |
ابعاد | 14.5 * 21.5 * 1.1 |
وزن | 245 |
سال چاپ | 1399 |
هنوز نظري ثبت نشده است